گل آقا و صندوق میوها
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید از شما خوانندگان محترم تقاضا دارم که خودتان در باره قهرمان داستان قضاوت کنید که حقش چیست زنگ تفریحی که در لابلای داستانها برایتان می نویسم شامل دنیای فرقها است
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان داستان های پند اموز و آدرس ffathi45.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 32
بازدید هفته : 95
بازدید ماه : 95
بازدید کل : 32753
تعداد مطالب : 14
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1


داستان های پندآموز
داستانهایی که باعث تعجب آدمی می شود و زنگ تفریح که شامل دنیای فرقها است که آدمی را لحظه ای هر چند کوتاه به تفکر وا می دارد.
برچسب:, :: ::  نويسنده : فرخ لقا .فتحی       

گل آقا باغی داشت که در آن درختان سیب و گلابی هایش آنقدر محصولش پر بار و فراوان بود شاخه هایش خم شده بودند .گل آقای قصه ما مقداری از ان میوه ها را بار الاغ پیرش می کند و به شهری نزدیک روستایشان برای فروش می برد او آنقدر خسیس بود و با آنکه محصول باغش بود راضی نمی شد به قیمتی مناسب آن میوه ها را بفروشد تا با خریداران سر قیمت کنار آید او می خواست با قیمتی که خوذ پیشنهاد می داد آن میوه ها را بفروشدآفتاب تقریبا وسط آسمان رسیده بود و گل آقا فقط توانست چند کیلویی از ان گلابی و سیب را بفروشد آن  چند کیلو را  هم چند نفر ثروتمندکه پولشان از پارو بالا می رفت خریدند و بقیه آن میوه ها  را نتوانست بفروشد او قیمت آن میوها را پایین نمی اورد تا که زودتر آنها را بفروشد و به دیارش برگرددچند ساعتی به غروب آفتاب باقی نمانده بود که گل آقا تصمیم می گیرد باقیمانده میوه ها را به خانه ببرد تا در فرصتی مناسب انها را بفروشد لاجرم میوه ها را بار الاغش می کند و خانه اش برگردد او وقتی به خانه رسید تصمیم گرفت تا تحقیقی از آشنا هایش کندتا بفمد که کدامیک از شهرهای اطراف می تواندمیوه ها را بفروشد تا بیشتر سو ببرد با پرسش و سوالی که کرد فهمید در یکی از شهرهای اطرافشان که از روستای انها فاصله زیادی دارد ببرد و باید از مناطق کوهستانی عبور  کرد تا به ان شهر رسید ولی گل آقا تنها به سود زیاد فکر می کرد و هرگز راه طولانی کوهستانی را که خطرات راهش خیلی زیاد بود را در نظر نگرفت تنها می خواست کسیه اش پر تر از سکه شود از فردا ی ان روز شروع کرد به چیدن میوه ها تقریبا همه آن میوه ها را کند و در صندوق میوه بسته بندی کرد و اماده بود تا که فردا انها را به شهر ببرد که یک مرتبه به یادش آمد که تنها الاغ پیرش نمی تواند همه ان میوه ها را حمل کند گل آقا چون انقدر مال پرست بود هرگز به فکر خریدن الاغ دیگری نبود بخاطر این مسئله پیش یکی از هم ولایتی خود رفت و از او الاغش را قرض گرفت و قول داد صحیح و سالم الاغش را برگرداند و اگر بلایی بر سر الاغ آید باید برایش الاغی بخرد او در حضور چند نفر به هم ولایتی خود قول داد و الاغش را از او به امانت گرفت دل تو دل گل آقا نبود او آنفدر شاد و شنگول بود که همسرش ننه کبری از خوشحالیش تعجب کرد و از او در باره اش سوال کرد گل آقا چون خوشحال بود به همسرش گفت که برایش مفداری اذوقه راه تهیه کند چون فردا صبح زود می خواهد میوه ها را باه ان شهر مورد نظرش ببرد ننه کبری چون فهمیده و عاقل بود رو به گل آفا کرد و گفت که ان راهی که می خواهی بروی کوهستانی و پر از حیوانت وحشی است ممکن است انه به تو حمله کنند و اسیبی رسانند ولی گل آقا انقدر طماع بود تنها چیزی که برایش اهمیت داشت سود و سکه بیشتری بود گوشش انگار نصیحتهای ننه کبری را نشیده و هر سازی که می خواست می زد و به نصیحت احدالناسی را اهمیت نمی داد فقط حرف حرف خودش بود خلاصه فرداصبح زود میوه ها را بار ان دو الاغ نمود و با یکی از هم ولایتی اش که اصغر نامی بود برای کمک به همراه خود ببرد انها سفرشان را شروع کردند البته با اصغر  انقدر بر سر دستمزدش چانه زد تا او را به مبلغ اندکی راضی شود به شرطی که قبل از سفر دستمزدش را بگیرد گل اقا خیلی به خود فشار اورد تا قبول کند  قبل رفتن دسمزدش را بدهد.یکی از الاغها در دست گل آقا و دیگری در دست اضغر  سفرشان را شروع کردند تقریبا به نیمه راه رسیدند که اصغر رو به گل اقا نمود و گفت که این راه کوهستانی خیلی خطر دارد بیا بر گردیم و به شهر دیگری ببریم که خطر راهش کمتر است ولی تصمیم با گل آقای طماع بود او هم زیر بار حرف اصغر نرفت و تاکید می کرد که حتما باید به همان شهر مورد نظرش ببرد چون انجا میوه ها را با قیمت بیشتری می خریدند خلاصه به میان راه های کوهستان رسیدند که اصغر پیشنهاد استراحت داد ولی گل آقا تاکید داشت تا زودتر ان راه کوهستانی را طی کنند تا خیالش از بابت خطراتی که ممکن بو د بارش را تهدید کند در امان بماند انها خسته و تشنه مقدار زیادی از راه را رفتند که یکدفعه چند گرگ گرسنه سر راهشان سبز شدند و قصد حمله به انها را داشتند کاری از دست انها بر نمی امد جز اینک جانشان را نجات دهند ولی گل اقا به فکر بار میوه اش بود و به خود و همسفرش اهمیتی نمی داد اصغر چند بار به گل آفا گفت که با ید فرار کنیم و جانمان را نجات دهیم ولی گل آقا زیر بار حرفش نمی رفت تصمیم داشت با ان گرگهای گرسنه بجنگد ولی اصغر از ترس جانش پابه فرار گذاشت توانست از ان مهلکه جان سالم بدر ببرد  گل آقا تک وتنها در انجا شروع کرد به تاراندن ان گرگهای گرسنه  ولی مگر او می توانست حریفشان شود انها از هر طرف او و دو الاغش را محاصره کردند به سویش حمله کردند ان حرکت گرگها باعث شد یکی از الاغها که ار ترس گرگها رمیده بود از ان بال با بارش پرت شود و دل گل آقا را بخاطر از دست دادنش بدرد آورد ان طماع اصلا به سلامتی خودش قکر نمی کرد تنها به فکر بار الاغش بود که از ان بالا پرت شده بود گرگها محاصره را تنگتر کردند و گل آقا همچنا با چوب دستی به انها حمله می کرد تا اینکه پایش به بوته ای گیر می کند و از ان بالا بر روی تپه ای پرت می شود و ان گرگها الاغ نگونبخت را تک تکه کردند و شکم گرسنه  شان را سیر کردند  گل افای ما وقتی که بهوش امد درد شدیدی در دست چپش احساس کرد ان درد انقدر جانکاه بود که باعث شد با فریاد از دیگران کمک بطلبد تازه به خود امد که مگر در ان راه پر پیچ و خم کوهستانی کسی پیدا می شود تا به او کمک کند در ان اوضاع و احوال به یاد بار میوه ها و الاغها افتاد که چگونه همه انها را در یک چشم به هم زدنی از دست داده جواب صاحب الاغ امانتی را چه بدهد او چون قول داد باید برایش الاغی را بخرد وقتی همه جریانات اخیر را سبک سنگین کرد اه از نهادش بیرون امد با ان دست سالمش بر سرش می کوبیدکه هم میوه ها هم دو الاغ و هم دستمزد شاگردش اضغر راچگونه تحمل کند با این فکرها اشک از چشمانش جاری شده بود و مثل کودکی بر روی زمین نشست و های های می گریست و افسوس می خورد چگونه سر کسی کلاه گذارد تا جبران ضررش را بدست اورد مگر ادمی در دنیا مثل گل آقا پیدا می شود که انقدر طماع و مال پرست باشد و برای بدست اوردن و جمع کردنش خود را به اب و اتش زند به نظرم حقش بدتر از این سر نوشت بود تازه خوش شانس بود که جان سالم بدر برد شما دوستان قضاوت کنید که حق گل آقا چه بوده .....پایان 


نظرات شما عزیزان:

آرش
ساعت12:47---24 ارديبهشت 1391
سلام او واقعا لایق این خوبی ها نبود.


گلی
ساعت22:54---23 ارديبهشت 1391
حقش بدتر از اینها بود

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: